سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ...صبح!

صبح هنوز خوابم توی خواب من رو میبوسی و میگی مامانی قربونت برم ..پاشو صبح شده .. صبحم به خیر میشه و بوسه بارونت میکنم.. ممنونم که این همه خوبی گلم. ...
22 شهريور 1391

یادم باشد....

بسیاری از کسانی را که به ما نیازمندند می توان منتظر گذاشت اما کودک را نمی توان به او نمی توانیم بگوییم فردا زیرا  او امروز است ..... ...
6 شهريور 1391

یک روز دوست داشتنی با سه نخاله!

دیروز یه روز عجیب بود چون من بودم و سه تا پسر بچه ی شیطون ( ما شا الله) یک کوچولویی هم که با من بود و باید همه جا میبردمش از صبح که بیدار شدم تا صبحونه خوردم و خودمو جمع و جور کردم اونها هم رسیدن تا شب!! وقتی یکیشون تشنه میشد باید هرسه آب می خوردند وقتی گلاب به روتون یکیشون یه کاری داشت هرسه پشت در دستشویی صف می کشیدند واسه نهار سه نوع سفارش مختلف داشتند همون غذا به سه نوع مختلف سرو شد... تا عصر یه خط در میون تنقلات می خواستند چه چیزهایی که بود چه چیزهایی که تازه هوس می کردند (این آیکون رو سروش تایپ کرد.....عزیزم) شام رو که سه تا سفارش جدا جدا داشتند ... و یه خط در میون با...
6 شهريور 1391

سروش نوشت ..مریضی خوبهّ!

یه روز وقتی حالت خوب نبود و درد داشتی الهی بمیرم! - مامان چقدر مریض بودن خوبه ! بهتر از سلامتیه .. چرا؟؟مامان؟؟؟ - چون هر چقدر که دلت بخواد می تونی تلویزیون ببینی xbox و play station و کامپیوتر بازی کنی و دیگه وقتی نیست که تموم شه!!! الهی قربون دنیای کوچیکت برم من.... ...
5 شهريور 1391

نی نی نوشت ..منو ببخش!

سلام مامان خوبی عزیزم؟؟ امروز آمدم اینجا تا رسما ازت بخوام منو ببخشی! به خاطر همه ی روزهایی که بهت توجه نکردم عزیزم داداشی عمل کرده بود و اونقدر استرس داشتم که نمی تونستم به چیز دیگه ای جز اون فکر کنم منو ببخش!
4 شهريور 1391